کد مطلب:210674 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

طی الارض سوار بر ابر
ابن شهرآشوب در مناقب از خالد سمان روایت كرده كه مردی در طالقان به نام علی بن صالح طالقانی دعوی كرد كه من بر ابر سوار شدم به طالقان آمدم و این سخن هارون را به حیرت انداخته بود او را احضار كرد.

چون وارد بر هارون الرشید شد پرسید تو هستی علی بن صالح طالقانی گفت آری گفت تو بر ابر سوار شدی از چین به طالقان آمدی؟! گفت بلی - هارون گفت جریان را برای من بگو ببینم چیست؟

طالقانی گفت در كشتی نشسته بودم به تجارت به چین رفتم طوفان شدیدی رسید و كشتی شكست و سه روز خود را بر تخته ای گرفته بودم و امواج دریا مرا از هر طرف می دوانید تا آنكه



[ صفحه 99]



به ساحل رسیده به خشكی دست یافتم.

در آن خشكی دیدم نهرهائی بسیار و درختان بیشمار است در زیر سایه درختی خسته و فرسوده بودم خوابیدم و مدتی استراحت كردم در اثنای خواب صدای هولناكی به گوش رسید كه از خواب بیدار شدم و در نهایت ترس و خوف دیدم دو حیوان به صورت اسب با یكدیگر جنگ می كنند كه نمی توانم آنان را وصف كنم چون مرا دیدند به دریا رفتند آنگاه مرغی عظیم الجثه و غریب الخلقه پیدا شد كه پروازكنان می آمد تا به نزدیك آن شهر كوهی بود و غاری داشت آن مرغ نزدیك شد روی زمین نشست من از پشت درختان خود را به آن مرغ رسانیدم كه او را تماشا كنم چون مرا دید پرواز نمود و من نیز تعقیب او كردم تا نزدیك به آن شدم صدای تسبیح و تكبیر و تهلیل و تلاوت قرآن به گوش رسید رفتم تا به در آن غار رسیدم كه آنجا منادی از داخل غار ندا كرد:

ادخل یا علی بن صالح الطالقانی رحمك الله انت من معدن الكنوز لقد اقمت ممتحنا بالجوع و الخوف لو لا ان الله رحمك فی هذا الیوم فانجاك و سقاك شرابا طیبا و لقد علمت الساعة التی ركب فیها و كم اقمت فی البحر و حین یشر بك المركب و كم لبثت تضر بك الامواج و ما ههمت به من طرح نفسك فی البحر لتموت اختیارا للموت العظیم ما نزل بك و الساعة التی نجوت فیها و رویتك لما رایت من الصورتین الحسنتین و اتباعك للطایر الذی رایته صائنا وافقا فلما راك صعد طائرا الی السماء فهلم فاقعد رحمك الله.

ای علی پسر صالح طالقانی وارد شو خدا تو را رحمت كند پیش رفتم دیدم مردی عظیم الجثه با بازوهای سطبر و قامت بلند كه پیش سر او مو نداشت و چشمان بسیار درشت داشت نشسته بود به او سلام كردم جواب داد گفت یا علی بن صالح تو خود را به معدن گنج ها رسانیده و زحمت بسیار كشیده ای متحمل گرسنگی و تشنگی و ترس در این را شده ای خدا بر تو رحم كرده و تو را نجات داده من می دانم تو چه ساعتی سوار دریا شدی و چند روز توقف در آب داشتی و چه ساعتی كشتی تو شكست و چند روز بر تخته ی شكسته سوار بودی و امواج تو را به اطراف می برد و چند دفعه مصمم شدی از فشار ضربات امواج در او نومیدی خود را به اختیار غرق كنی و به مردن از آن صدمات برهی و می دانم در چه ساعتی نجات یافتی و آن دو صورت خوبی را كه دیدی و آن مرغی كه پروازكنان نزد تو آمد و تو را بدین جا راهنمائی كرد -



[ صفحه 100]



اكنون بنشین قدری استراحت كن.

طالقانی می گوید چون این سخنان را شنیدم مات و مبهوت شدم از گفتار او و اطلاعات او گفتم تو را به خدا قسم از كجا از این جریان مطلع شدی؟ گفت عالم الغیب و الشهادة مرا خبر داد.

من در حیرت بودم و از گرسنگی به حال ضعف افتاده بودم گفت گرسنه ای گفتم آری لبهای خود را حركت داد به فاصله اندكی دیدم یك خوان طعامی مقابل من به زمین گذاشتند دستمالی كه روی آن بود برطرف كردم فرمود بیا از روزی كه خدا برای تو فرستاده بخور طعامی بود كه هرگز ندیده بودم پس از آن شربتی و آبی به من داد كه لذیذتر از آن در مدت عمرم نچشیده بودم سپس دو ركعت نماز نمود بعد از نماز گفت یا علی دلت می خواهد كه به منزل خود بروی گفتم اگر میسر شود میل دارم ولی من كجا و منزل من كجا - فرمود بر ما لازم است به دوستان خود از محبت های پنهانی دریغ نداریم و چنین اكرام ها كرده باشیم. آنگاه دعائی خواند كه نفهمیدم دست خود را به آسمان بلند كرد گفت الساعه الساعه ناگاه دیدم یك پاره ابری سایه انداخت و بر در آن غار فرود آمد قطعه قطعه و پاره پاره بود و هر پاره ابری كه می آمد محاذی درب آن غار می رسید به زبان فصیح می گفت السلام علیك یا ولی الله و حجته او جواب می داد و علیك السلام و رحمة الله و بركاته ایتها السحابة المطیعه - از آن ابر می پرسید به كجا می روی می گفت به فلان نقطه می پرسید برای نزول رحمت می روی یا غضب بر اهل آنجا می گفتند ابرهای رحمت یا ابرهای غضب و هر دو می گذشتند - تا آنكه ابری سفید و روشن آمد عرض كرد السلام علیك یا ولی الله و حجته و او همان جواب را داد پرسید به كجا می روی گفت به زمین طالقان پرسید برای رحمت و یا غضب پاسخ داد برای رحمت به او فرمود این مردار هم بردار و به امانت و سلامت آنجا فروگذار - آن ابر گفت سمعا و طاعة. به من فرمود روی ابر قرار بگیر - ابر روی زمین پهن شد من در میان آن نشستم و او بازوی مرا گرفت و استقرار داد و ناگهان ابر بلند شد در این حال به او گفتم تو را به خدای آسمان و زمین و به حق خداوند عظیم و به حق محمد خاتم پیغمبران و به حق علی بن ابی طالب سید اوصیاء بگو بدانم تو كیستی كه خداوند نعمت عظیمی به تو عنایت فرموده است گفت وای بر تو ای علی بن صالح بدان كه زمین خالی از حجت نخواهد ماند و آن حجت یا ظاهر و مشهود است یا باطن و مستور است امروز من حجت خدا بر خلق هستم و روز قیامت



[ صفحه 101]



فرمان الهی به دست من اجرا می گردد من هستم جانشین پیغمبر خدا موسی بن جعفر علیه السلام.

من امامت او را به یاد آوردم و ابر مرا بلند كرد به زمین طالقان گذاشت در حالی كه رنجی ندیدم و هیچ ترس و المی و خوف و فزعی به من دست نداد و در كنار كوچه منزل خود پیاده شدم.

هارون كه این سخنان را شنید دستور داد آن مرد مؤمن متقی را كشتند كه مبادا این خبر شهرت یابد و موجب فساد سلطنت او شود - و مأمون نیز نظیر آن را خودش بیان كرده كه در كتاب زندگانی امام رضا علیه السلام نوشتیم.